تــــــــرقـــی

تــــــــرقـــی

آغاز یک تغییر/گامی به سوی پیشرفت
تــــــــرقـــی

تــــــــرقـــی

آغاز یک تغییر/گامی به سوی پیشرفت

خودکشی

تصمیم خودمون رو گرفته بودیم.


پدر و مادرش به هیچ عنوان اجازۀ ازدواج ما رو نمی‌دادند.


با هم به بالای پل رودخونه رفتیم.خودکشی تنها راه وصال ابدی ما بود.


نم‌نم برف روی صورتمون می‌خورد و داغی اشکهامون رو قدری می‌گرفت.


اون گفت که نمی‌تونه دوری من رو تحمل کنه و می‌خواد اول بمیره..


چه چهرۀ زیبا و معصومی داشت,وقتی که ناگهان خودش روتوی رودخونه انداخت.


منم بلافاصله پس از اون یقۀ کتم رو دادم بالا و دستکش‌هام رو پوشیدم.


آخه هوا خیلی سرد بود!


حال و حوصلۀ خیس شدن نداشتم!


م.اسلامی

گریز حضرت عیسی(ع)از احمق

حضرت عیسی(ع)به سوی کوهی می‌گریخت آنچنان که گویی شیری به او حمله کرده است.شخصی به دنبال آن حضرت می‌دوید و می‌گفت:به کجا فرار می‌کنی؟کسی در تعقیب شما نیست.

حضرت عیسی(ع)از شدّت شتاب پاسخ او را نداد.   ادامه مطلب ...

زوج خوشبخت

مرد داد می‌زد:


-من فقط دارم تحمل می‌کنم,کاش می‌شد یه جور از دستت خلاص شم!

زن هم در حالیکه سعی می‌کرد تن  صدایش بالاتر از مرد باشد گفت:

-فکر کردی من کشته مردۀ زندگی با توام؟

من از تو بیشتر مشتاق خلاص شدن از این زندگی آشغالم!

مرد مجله‌ای را که در دست داشت و با آن خود را باد می‌زد به کناری انداخت و از خانه خارج شد.

روی مجله عکسی از او و زنش انداخته بودند که با لبخندی اغراق آمیز خودنمایی می‌کردند.

زیر عکس با خط  درشت و قرمز رنگ نوشته بود:


«یک زوج خوشبخت»




محمدامین تاجور 


خریدن ماشین لباسشویی

یکی از کشاورزان انگلیسی همیشه شکایت داشت که زنش در کارهای کشاورزی به او کمک نمی‌کند.زنش بلاخره به دنبال کارهای کشاورزی شوهرش رفت و او را به کارهای خانه گماشت.

دهقان انگلیسی -برای آگاهی از حجم کارهای همسرش در خانه-در دفتر یادداشت‌های روزانه‌اش کارهایی که در آن روز در خانه انجام داده بود چنین یادداشت کرد:


بازو بستن در برای رفت و آمد بچه‌ها صدوشش بار!


-فریاد زدن«خفه شو دیوید»نودوشش بار!


-مداخله در کار بچه‌هابرای جلوگیری از دعوای آنها نوزده بار!


-جواب دادن به زنگ تلفن نوزده بار!


-پخش لیوان‌های شیر در میان بچه‌ها سه بار!


-جواب دادن به سوالات بچه‌ها یکصدو یک‌بار!


-دنبال بچه‌ها دویدن به قدر چهار مایل و نیم!


-از دست دادن کنترل اعصاب چهل و پنج بار!


-و.......


و روز بعد.


کشاورز انگلیسی ماشین رختشویی را که زنش از مدتها پیش می‌خواست برایش خرید!!




به جهنم

جهنم کجاست؟

مردی می‌میرد و خود را در جایی می‌بیند که به خیال او دروازه‌های بهشت است.

راهنمایی به او می‌گوید که تمام ابدیت را در اینجا سپری خواهد کرد و اضافه می‌کند:


«کار من این است که هر چه شما درخواست می‌کنید در اختیارتان بگذارم»


مرد خوشحال می‌شود. و این را به حساب یک  پاداش منصفانه برای آنچه به نظر او زندگی پرهیزگارانه‌اش در کره ارض بوده,می‌گذارد.از این رو شروع به درخواست چیزهای مختلف می‌کند.اول خیلی محجوبانه ولی به زودی خواست‌های خود را بالا می‌برد.تا بالاخره غرق در ارضای امیال خود یکی پس از دیگری می‌گردد.


پس از اینکه مدتی به این روال می‌گذرد.او خود را از این همه خسته و دل‌زده می‌بیند.و از راهنمای خود می‌پرسد.آیا می‌تواند ترتیبی دهد تا او به کره خاکی نگاهی بیفکند.


راهنمای او ترتیب این کار را می‌دهد.بعد از اینکه آن مرد انسان‌ها را می‌بیند که در حال دست و پنجه نرم کردن با فشارها و سختی‌های زندگی هستند. با شورو اشتیاق جدیدی به شادی‌های خود باز می‌گردد.


اما بعد از مدتی غرق شدن در لذات خویش,دیگر آن مرد احساس می‌کند که به راستی از این وضع خسته شده است.از این رو به راهنمای خود می‌گوید:


«این بار من خواهش نامعقول‌تری دارم,آیا امکان دارد ترتیبی برای من بدهی تا بتوانم برای مدتی به جهنم نگاه کنم؟»


و راهنما تعجب‌زده پاسخ داد:«مگر فکر می‌کنی کجا هستی؟»