مرد داد میزد:
-من فقط دارم تحمل میکنم,کاش میشد یه جور از دستت خلاص شم!
زن هم در حالیکه سعی میکرد تن صدایش بالاتر از مرد باشد گفت:
-فکر کردی من کشته مردۀ زندگی با توام؟
من از تو بیشتر مشتاق خلاص شدن از این زندگی آشغالم!
مرد مجلهای را که در دست داشت و با آن خود را باد میزد به کناری انداخت و از خانه خارج شد.
روی مجله عکسی از او و زنش انداخته بودند که با لبخندی اغراق آمیز خودنمایی میکردند.
زیر عکس با خط درشت و قرمز رنگ نوشته بود:
«یک زوج خوشبخت»
محمدامین تاجور
در زندگی هر مرد یا زنی زمانی فرا میرسد که به تلاش فوقالعادهای نیاز است.زمانی که هر دری را زدهایم و نتیجه نگرفتهایم.زمانیکه زندگی ظالمانه به نظر میرسد.زمانیکه هر چه ایمان و ارزش, محبت, گذشت و پشتکار داشتهایم صرف کردهایم و حتی از حد خود فراتر رفتهایم ..
بعضی از مردم چنین شرایطی را فرصتی میدانند تا توانایهای خود را بهتر سازند و خود را محک بزنند.بعضیها هم اجازه میدهند که این تجربیات تلخ آنها را نابود سازد.هرگز فکر کردهاید که چرا افراد مختلف در برابر دشواریهای زندگی عکسالعملهای گوناگون از خود بروز میدهند؟