تــــــــرقـــی

تــــــــرقـــی

آغاز یک تغییر/گامی به سوی پیشرفت
تــــــــرقـــی

تــــــــرقـــی

آغاز یک تغییر/گامی به سوی پیشرفت

گریز حضرت عیسی(ع)از احمق

حضرت عیسی(ع)به سوی کوهی می‌گریخت آنچنان که گویی شیری به او حمله کرده است.شخصی به دنبال آن حضرت می‌دوید و می‌گفت:به کجا فرار می‌کنی؟کسی در تعقیب شما نیست.

حضرت عیسی(ع)از شدّت شتاب پاسخ او را نداد.   


 مرد کنجکاو مقداری به دنبال آن حضرت دوید و با تمام جدّیت فریاد می‌زد ای عیسی!برای رضای خدا اندکی توقف کن ای پیامبر خدا چرا می‌گریزی در اینجا نه شیر تو را تعقیب می‌کند نه دشمنی؟!

حضرت عیسی(ع)فرمود من از انسان احمق گریزانم و با این گریز می‌خواهم خودم را نجات دهم,برو و سدّ راه من مباش..

آن شخص کنجکاو عرض کرد:مگر تو آن مسیح نیستی که کور و کر را شفا می‌دهی؟

حضرت عیسی(ع)فرمود:آری من آن مسیح هستم.

مرد کنجکاو گفت:مگر تو همانی نیستی که از مشتی گل پرنده‌های زیبا می‌سازی و در آن می‌دمی تا به پرواز درآید؟

آن حضرت فرمود:آری من همانم.

مرد کنجکاو گفت:ای روح پاک!تو که چنین قدرتهایی را داری از چه کسی باک داری که احمق را هم عاقل بسازی؟

با توجه به اینکه با این برهان الهی که داری همه را شیفتۀ خود می‌کنی!


حضرت عیسی(ع)فرمود:سوگند به خدا آن اسم اعظم را بر کور و کر خواندم شفا یافتند و بر کوه خواندم شکافته شد و بر بدن مرده خواندم زنده شد.

ولی همان اسم اعظم را از روی مهرو داد بر دل احمق صدهزار بار خواندم نتوانستم بیماری حماقت او را بزدایم بلکه او مانند سنگ سخت گشت و دست از حماقت خود بر نداشت.


مرد کنجکاو پرسید:چرا چنین است؟


عیسی(ع)فرمود:رنج احمقی زخمی است که قلب و روح را جریحه دار کرده و باعث می‌شود خدا بر آن قلب مهر بزند در این صورت او دیگر چاره‌ای ندارد.

به قول سعدی:

برسیه دل چه سود خواندن وعظ  


   نرود میخ آهنین بر سنگ


از همنشینی با احمق بپرهیزید..

گریز عیسی(ع) از احمق درسی برای ما آدمیان بود که احمق نباشیم و همنشین او نگردیم تا خوی او به ما منتقل نگردد.