روزی مجنون از روی سجادهی شخصی عبور کرد
مرد نمازش را شکست و گفت:
مردک در حال راز و نیاز با خدا بودم
چرا این رشته را بریدی؟
مجنون لبخندی زد وگفت:
عاشق بندهای بودم و تو را ندیدم
تو عاشق خدا بودی چطور مرا دیدی؟
**********
.........................................
**********
متا هل ها میخواهند طلاق بگیرند
مجردها میخواهند ازدواج کنند
شاغلان از شغلشان مینالند
بیکارها دنبال شغلند
فقرا حسرت ثروتمندان را میخورند
ثروتمندان از دغدغه مینالند
افراد مشهور از چشم مردم قایم میشوند
مردم عادی میخواهند مشهور شوند
سیاه پوستان دوست دارند سفید پوست شوند
سفید پوستان خود را برنزه میکنندو ................
:هیچ کس نمیداند تنها فرمول خوشحالی این است
قدر داشته هایت را بدان و از آن لذت ببر
چیزهایی که دست کم میگیریم
کسی دیگر برای به دست آوردنش رازو نیاز میکند
خدایا...
خدا یا اسیرم نجاتم بده
ز جام و سبویت براتم بده
دلم روشن از آتش عشق کن
برویان گل سرخ زین خاربن
بسوزان دلم را گر این سخت سر
به عشق کسی جز تو بندد کمر
چنان کن که از این و آن گم شوم
به یاد تو فارغ ز مردم شوم
تو خوبی و خوبی تو را میسزد
ردای ربوی ترا میسزد
برویان گل نور در سینهام
ببر زنگ ظلمت ز آیینه ام
فرو بشکن این تخت بند تنم
مگر بر سر چرخ پایی زنم
بگوشم رسان نغمههای سروش
مرا بندهای کن به خوبان فروش
کرم کن زرحمت پناهم بده
به سر منزل مهر راهم بده
تو دانی که این خسته جان از محن
تو را دوست دارد خداوند من
اگر زشت نامم و گر نیک نام
تورا من طلب کردهام, والسلام
................................
سید مصطفی موسوی گرمارودی
شاید این داستانو شنیده باشید ..
شایدم نه...
ولی بهتر دیدم بنویسمش برای عزیزانی که نشنیدن
و یه مروری باشه برای اون دسته از عزیزانی که شنیدن
**********************************************
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک میشد و بر میگشت
پرسیدند:چه میکنی؟
گفت:در این نزدیکی چشمهی آبی است
و من مرتب نوک خود را پر ازآب میکنم
و آنرا روی آتش میریزم
گفتند:حجم آتش در مقایسه با آبی که تو میآوری خیلی زیاد است.
و این آب فایدهای ندارد.
گفت.....شاید نتوانم آتش را خاموش کنم
اما وقتی خداوند از من پرسید:
زمانی که دوستت در آتش میسوخت تو چه کردی؟
می گویم هر آنچه از من بر میآمد.....
معاذ میگوید از وحشتهای قیامت از رسول الله (صلی الله علیه و اله) سوال کردم:
حضرت فرمودند:
ای معاذ!مطلب عظیمی پرسیدی سپس اشک از دیدگان مبارکش فرو ریخت و فرمود:ده صنف از امت من به صورتهای مختلف وارد صحنهی محشر میشوند:
به صورتهای میمون ,خوک, سربه پائین و پا به طرف بالاکه صورتشان به زمین میکشد ,کور, کر و لال ,بعضی زبانشان از دهان درآمده روی سینه آویخته چرک از آن می ریزد به طوری که همه را ناراحت میکند, بعضی دست و پایشان بریده, بعضی به چوبههای دار آتشین آویختهاند, بعضی از مردار بدبوترند ,بعضی پیراهنهای قیرین بر تن دارند که به پوست بدنشان چسبیده است..
بوزینگان سخن چینانند
خوکان حرام خوارانند
سرنگونان رباخوارانند
کوران قضات ستمگرند
کرولالان خودپسنداند
انان که زبان خود میجوند غیبت کنندگانند
دست و پا بریدگان همسایه آزارها هستند
دار آویختگان سعایتگرانند که مردم را به چنگال خونین زورمندان ستمگر دچار میکنند
متعفنان کسانی هستند که عنان نفس بشری را به دست شهوت و کامرانی سپردهاند و از پرداخت حقوق الهی خودداری مینمایند
و دسته اخیر مردم متکبر و فخر فروشاند که بر بندگان خدا بزرگی میکنند..
بحارالانوار,ج 7,ص 89
باز در روایات آمده که بعضی از انسانها در روز قیامت آنقدر زشت اند که میمون و خوک از آنها زیباترند چون اخلاق زشت آنها صورت بدن آنها شده و در بدن ظاهر گشته است.