تــــــــرقـــی

تــــــــرقـــی

آغاز یک تغییر/گامی به سوی پیشرفت
تــــــــرقـــی

تــــــــرقـــی

آغاز یک تغییر/گامی به سوی پیشرفت

چه روزگار خوشی پیدا می کردیم اگر....

بیاموزیم که همه روزه به دیگران خدمت کنیم.


نگران آن نباشیم که با کار خیر کردن اعتباری دریافت نمی‌کنیم


وقتی در ترافیک به کسی راه می‌دهیم که ممکن است دیگر اورا نبینیم


وقتی به فقیری پول می‌دهیم که ممکن است دیگر از او خبری دریافت نکنیم


این اشکالی ندارد


خداوند حسابهای ما را نگه می‌دارد


او هر محبت و مهربانی ما را می‌بیند


و هر حرف تشویق کننده ما را می‌شنود


چه با من رفتار خوبی بشود یا نشود.


میخواهم با دیگران به خوبی رفتار کنم


نمی‌خواهم کار خیری انجام دهم برای اینکه دیده شوم


نمی‌خواهم کاری کنم که دیگران بگویند:"ببین چه آدم خوبی است!"


به راستی شگفت آور است 


که یک اقدام خیرخواهانه در قبال دیگران تا چه اندازه می‌تواند


 روی زندگی آنها تاثیر بگذارد و روز آنها را تغییر بدهد


چه روزگار خوشی پیدا می‌کردیم 


 اگرهمه مردم کاری می‌کردنند که دیگران خوشحال شوند



ده ثانیه مکث کنید

وقتی تحریک می‌شوید که حرف رنجش آوری بزنید


 که می‌دانید نباید بزنید.به خودتان لطفی بکنید.



نفس عمیقی بکشید


ده ثانیه مکث کنید 


و قبل از اینکه حرف بزنید به آنچه می‌خواهید بگویید فکر کنید.


بدانید کلمات مانند چاقو می‌توانند ببرند و پاره کنند .


ممکن است در عرض چند ثانیه حرفهایی بزنید


 و بعد تا ماهها  کسی که حرفهای شما را شنیده احساس گزیدگی کند.


آیا تا به حال دستتان به بخاری داغ خورده که بلافاصله دستتان را به عقب بکشید؟


این کار را بلافاصله میکنید. اما تا چند هفته دستتان می‌سوزد .


این همان کاریست که کلمات رنجش آور انجام میدهند




اسم دیگرش زندگی است

مردی با پسر کم سالش از کوهی بالا می‌رفتند.


ناگهان پسر سر خورد و حدود سی متربه پایین پرتاب  شد.


اما به بوته‌ای برخورد کرد و متوقف گردید.


اوآسیب ندیده بود و فریاد می‌زد:کسی به من کمک کند.


صدایی در جواب گفت:کسی به من کمک کند


پسر با تعجب پرسید: تو چه کسی هستی؟


صدا  گفت:تو چه کسی هستی؟



پسر با عصبانیت گفت:تو یک ترسو هستی.


باز همان صدا گفت:تو یک ترسو هستی


پسر فریاد زد:تو یک احمقی


و جواب شنید:تو یک احمقی


در این زمان پدر خود را به پسر رساند و او را از پشت بوته‌هابلند کرد.


پسر  از پدرش پرسید او کیست؟


پدر خندید و گفت:پسرم به این انعکاس  صدا می‌گویند


اما اسم دیگرش زندگی است.


و ادامه داد و گفت بگذار چیزی نشانت بدهم


و فریاد کشید:تو برنده‌ای


و همان صدا به او برگشت :تو برنده‌ای


پدر گفت:تو توانمندی


صدا برگشت:تو توانمندی


پدر توضیح داد و گفت :که این دقیقا همان چیزی است


 که در زندگی وجود دارد.


آنچه را که بفرستی به سوی تو باز می‌گردد