تــــــــرقـــی

تــــــــرقـــی

آغاز یک تغییر/گامی به سوی پیشرفت
تــــــــرقـــی

تــــــــرقـــی

آغاز یک تغییر/گامی به سوی پیشرفت

غم مخور



مهدی آخر زمان آید به دوران غم مخور


کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور



یا صاحب الزمان


بی حضورش چند روزی  دور گردون گر گذشت 


دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور



هان مشو نومید!چون واقف نه ای ز اسرار غیب


باشد اندر پرده حکمت های پنهان غم مخور


چون امید وصل او هر لحظه هست و ممکن است


در فراقش صبر کن !با درد هجران غم مخور





ملا محسن فیض کاشانی 

پرنده اسیر را چرا رها نمی کنی



چرا تو ای شکسته دل خدا خدا نمی کنی 


خدای بی نیاز را چرا صدا نمی کنی 


سحر به باغ ناله ها ,گل مراد می دهد


به نیمه شب چرا لبی به ناله وا نمی کنی 


به هر لب دعای تو, فرشته بوسه می زند 


برای درد بی دوا چرا دعا نمی کنی 


به قطره قطره اشک تو, خدا نظاره می کند 


چرا میان گریه ها خدا خدا نمی کنی 


دل تو مانده در قفس, جدا از آشیان خود


پرنده اسیر را چرا  رها نمی کنی 



چرا کنون   نمی کنی زدل غبار کینه را 


چرا صفا نمی دهی حرم سرای سبز را


چرا صدا نمی زنی شهیده مدینه را


به حرمت حبیبه اش نظر به ما کند خدا


خدا به ناله شما جواب می دهد بیا 


خدا برات دوری از عذاب می دهد بیا






غم دوست



از غم دوست در این میکده فریاد کشم


دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم


داد و بی داد که در محفل ما رندی نیست


که برش شکوه برم، داد ز بیداد کشم


شادیم داد ، غمم داد و جفا داد و وفا


باصفا منت آن را که به من داد کشم


عاشقم ، عاشق روی تو ، نه چیز دگری


بار هجران و وصالت به دل شاد ،کشم


در غمت ای گل شاداب  من ، ای خسرو من


جور مجنون ببرم ، تیشه فرهاد کشم


مُردم از زندگی بی تو که با من هستی


طرفه سرّی است که باید برِ استاد کشم


سال ها می گذرد ، حادثه ها می آید


انتظار فرج از نیمه خرداد کشم


امام خمینی (ره)



امام به همه فهماند که انسان کامل شدن,علی وار زیستن 


و تا نزدیکی مرزهای عصمت پیش رفتن افسانه نیست








جور دیگر

می خواهم مدتی از این فضا فاصله بگیرم 


 نه به معنای نبودن, 


بلکه می خواهم جور دیگر باشم  ...




یاد من باشد فردا دم صبح 


جور دیگر باشم


بد نگویم,به هوا,آب,زمین 


مهربان باشم با مردم شهر 


و فراموش کنم هرچه گذشت


خانه ی دل بتکانم از غم 


و به دستمالی از جنس گذشت


بزدایم دیگر, تار کدورت ,از دل


مشت را باز کنم, تا که دستی گردد


و به لبخندی خوش


دست در دست زمان بگذارم


یاد من باشد فردا دم صبح


به نسیم از سر صدق,سلامی بدهم


و به انگشت نخی خواهم بست


تا فراموش نگردد,فردا


زندگی شیرین است,زندگی باید کرد


گرچه دیر است,ولی


کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم,شاید


به سلامت ز سفر برگردد


بذر امید بکارم در دل


لحظه ای را دریابم


من به بازار محبت بروم فردا صبح


مهربانی خودم,عرضه کنم


یک بغل عشق از آنجا بخرم


یاد من باشد فردا حتما

به سلامی,دل همسایه ی خود شاد کنم


بگذرم از سر تقصیر رفیق,بنشینم دم در


چشم بر کوچه بدوزم با شوق


تا که شاید برسد همسفری


,ببرد این دل ما را با خود 


و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست


یاد من باشد فردا حتما


باور این را بکنم,که دگر فرصت نیست


و بدانم که اگر دیر کنم,مهلتی نیست مرا


و بدانم که شبی خواهم رفت


و شبی هست,که نیست,پس از آن فردایی


حیفم آمد





حیفم آمد که صبح را ، با نفس خوب خدا "ها" نکنم!


بیت بی معنی "من بودن" را ، با غزلهای صدا "ما" نکنم!

 

حیفم آمد که در این روز دل انگیز خدا...


گره ی کوچکی از قلبی را ، به سرانگشت دعا وا نکنم!

 

حیفم آمد که در این روزگه زود گذار...


اینهمه مهر که به من بخشیدند 


عاقبت در نگه منتظری جا نکنم...