این جمعههم گذشت وتو اما نیامدی
ای روح آسمانی دریا نیامدی
ای از تبارآینهها ای حضورسبز
ای آخرین ذخیرهی طه نیامدی
********************************
امشب نشسته بردلم غمهای عالم
بی تو گذشت این جمعه هم آقای عالم
این جمعه هم حتی خبراز تو نیامد
شب آمدو من ماندم وغمهای عالم
شدم با چت اسیر ومبتلایش
شبها پیغام میدادم برایش
به من میگفت هجده ساله هستم
تواسمت را بگو,من هاله هستم
ونترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوتر نیست
مرگ وارونهی یک زنجره نیست
مرگ در ذهن اقاقی جاریست
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن میگوید
مرگ با خوشه انگور میآید به دهان
مرگ در حنجره سرخ گلو میخواند
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان میچیند
گاه در سایه نشسته است به ما مینگرد
و همه میدانیم
ریههای لذت پر اکسیژن مرگ است
سهراب سپهری