چه جمعهها که یک به یک غروب شد نیامدی
چه اشکها به چهرهها رسوب شد, نیامدی
خلیل آتشین سخن, تبربه دوش بت شکن
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی
برای ما که خستهایم و دلشکستهایم, نه
ولی برای عدهای چه خوب شد نیامدی
تمام طول هفته را در انتظار جمعهام
دوباره صبح, ظهر, نه غروب شد نیامدی
سطرها وصفحات بسیاری مینویسم وخط میزنم.
خیلی از حرفهایم در گلو میماند..
هر چه مینویسم تا خودم را آرام سازم به انتها نرسیده درونم غوغایی میشود که حرفهایت به جایی نمیرسد..
نمیدانم این حرفهای در گلو مانده را چگونه فریاد بزنم..
آیا گوش شنوایی هست؟؟؟
ادامه مطلب ...