سطرها وصفحات بسیاری مینویسم وخط میزنم.
خیلی از حرفهایم در گلو میماند..
هر چه مینویسم تا خودم را آرام سازم به انتها نرسیده درونم غوغایی میشود که حرفهایت به جایی نمیرسد..
نمیدانم این حرفهای در گلو مانده را چگونه فریاد بزنم..
آیا گوش شنوایی هست؟؟؟
میترسم که این بغض در گلو مانده زمانی کار دستم دهد..
گوش شنوایی یافت میشود که این حرفها و بغضها را از سینه خارج کرد تا عقدهای نشود و سر باز نکند..
آیا باید منتظر بود و چشم به راه که فقط او بیاید تا جامعه پر شود از عدل و داد و انصاف...
آیا کسی هست که جواب دهد این همه سوال مانده در ذهنم را..
خدا یا تو را شکر میگویم که چون تویی دارم که بدون اینکه سخنی بر زبان بیاورم تو دردم را میدانی..
میخواهم دردهایم را فریاد بزنم تا آرام گیرم..
ولی خانهها آنقدر کوچک وتنگ است که جایی برای فریاد نیست
دلها پر شده از کینه ونفرت و غرور..
تو میشنوی ومیدانم که حرفهایم را بهتر از خودم میدانی..
خدا یا صبری عطا فرما تا آرام گیرد این روح رنجیده از روزگار و زخم خورده از مردمان..
معبودم لحظه دیدار کی فرا میرسد..
طاقتم سرآمده..
مهدی جان (عج)بیا دیگر منتظران تاب جدایی ندارند..