از افلاطون پرسیدند شگفت انگیز ترین رفتار انسان چیست؟
پاسخ داد:
از کودکی خسته میشود برای بزرگ شدن عجله میکند
و سپس دلتنگ دوران کودکی خود میشود.
ابتدا برای کسب مال و ثروت از سلامتی خود مایه میگذارد
سپس برای باز پس گرفتن سلامتی از دست رفته پول خود راخرج میکند
طوری زندگی میکند که گویی هرگز نخواهد مرد
و بعد طوری میمیرد که گویی هرگز زندگی نکرده است
آنقدر به آینده فکر میکند که متوجه از دست رفتن امروز خود نیست.
در حالیکه زندگی گذشته یاآینده نیست بلکه زندگی همین حالاست.
در یک مهمانی دو پزشک سرمیز با هم نشسته بودند
یکی از آنها پیرمردی بازنشسته و دیگری پزشکی جوان و مشهور بود.
دکتر جوان خسته و آشفته با خستگی خودش را روی صندلی انداخت و گفت:ای کاش این تلفن برای چند لحظه از کار میافتاد.
از بس مریض و مراجعه کننده دارم نمیتوانم به کوچکترین کاری برسم.
پزشک پیر به آرامی گفت:میتوانم احساسات تو را به خوبی درک کنم.
چون خودم زمانی دقیقا وضع تو را داشتم.
اما خدا را شکرگزار باش که تلفنت به صدا درمیآید.
از اینکه مردم به تو محتاج و نیازمندند خرسند باش.
دیگر هیچ کس به من زنگ نمیزند .
چقدر آرزو داشتم تلفنم به صدا در میآمد.
دیگر نه کسی مرا میخواهد و نه نیازی به من دارد.
اکنون به من همچون کسی که یادش به خیر باشد اشاره میشود.
در زندگی هر مرد یا زنی زمانی فرا میرسد که به تلاش فوقالعادهای نیاز است.زمانی که هر دری را زدهایم و نتیجه نگرفتهایم.زمانیکه زندگی ظالمانه به نظر میرسد.زمانیکه هر چه ایمان و ارزش, محبت, گذشت و پشتکار داشتهایم صرف کردهایم و حتی از حد خود فراتر رفتهایم ..
بعضی از مردم چنین شرایطی را فرصتی میدانند تا توانایهای خود را بهتر سازند و خود را محک بزنند.بعضیها هم اجازه میدهند که این تجربیات تلخ آنها را نابود سازد.هرگز فکر کردهاید که چرا افراد مختلف در برابر دشواریهای زندگی عکسالعملهای گوناگون از خود بروز میدهند؟