تــــــــرقـــی

تــــــــرقـــی

آغاز یک تغییر/گامی به سوی پیشرفت
تــــــــرقـــی

تــــــــرقـــی

آغاز یک تغییر/گامی به سوی پیشرفت

به جهنم

جهنم کجاست؟

مردی می‌میرد و خود را در جایی می‌بیند که به خیال او دروازه‌های بهشت است.

راهنمایی به او می‌گوید که تمام ابدیت را در اینجا سپری خواهد کرد و اضافه می‌کند:


«کار من این است که هر چه شما درخواست می‌کنید در اختیارتان بگذارم»


مرد خوشحال می‌شود. و این را به حساب یک  پاداش منصفانه برای آنچه به نظر او زندگی پرهیزگارانه‌اش در کره ارض بوده,می‌گذارد.از این رو شروع به درخواست چیزهای مختلف می‌کند.اول خیلی محجوبانه ولی به زودی خواست‌های خود را بالا می‌برد.تا بالاخره غرق در ارضای امیال خود یکی پس از دیگری می‌گردد.


پس از اینکه مدتی به این روال می‌گذرد.او خود را از این همه خسته و دل‌زده می‌بیند.و از راهنمای خود می‌پرسد.آیا می‌تواند ترتیبی دهد تا او به کره خاکی نگاهی بیفکند.


راهنمای او ترتیب این کار را می‌دهد.بعد از اینکه آن مرد انسان‌ها را می‌بیند که در حال دست و پنجه نرم کردن با فشارها و سختی‌های زندگی هستند. با شورو اشتیاق جدیدی به شادی‌های خود باز می‌گردد.


اما بعد از مدتی غرق شدن در لذات خویش,دیگر آن مرد احساس می‌کند که به راستی از این وضع خسته شده است.از این رو به راهنمای خود می‌گوید:


«این بار من خواهش نامعقول‌تری دارم,آیا امکان دارد ترتیبی برای من بدهی تا بتوانم برای مدتی به جهنم نگاه کنم؟»


و راهنما تعجب‌زده پاسخ داد:«مگر فکر می‌کنی کجا هستی؟»


من خود را تایید می‌کنم..

هر چه می‌خواهد پیش بیاید....


هر کس هر چه می‌خواهد به شما بگوید....


و هرکس هر چه می‌خواهد در حق شما بکند....


به رغم اینها ,تنها کاری که لازم است بکنید.


ادامه دادن به این است که:


من خود را تایید می‌کنم........من خود را تایید می‌کنم


من خود را تایید می‌کنم.......من خودم را تایید می‌کنم


................................................................

بی‌نهایت دوستت دارم

گاهی اوقات حرفهایم از جنسی دیگر است.


ناخودآگاه حرفهایی بر زبانم جاری می‌شود که از تکرار آن خسته نمی‌شوم..


حرفی که خود متعجب از گفتنش هستم و اینقدر دلنشین است حرف توست..


چقدر دوستت دارم و عاشقانه نامت را همه جا فریاد می‌زنم.


وقتی میان آدمیان از تو می‌گویم تو هم میان فرشتگانت از من حرف می‌زنی.


چه لذتی دارد که بعد از انتشار این متن میان فرشتگان سخن از من است. 


خدایا


بی‌نهایت 


دوستت دارم.....دوستت دارم


دوستت دارم....دوستت دارم



کف‌بین نباش

چند نفر از اهالی هند فیلی را به شهری آوردند تا در معرض فروش یا تماشای مردم قرار دهند.


چون شب به آن شهر رسیدند 


فیل را در طویله تاریک جا دادند.مردم شهر چون در تمام عمرشان فیل را ندیده


 بودند.نمی‌دانستند که فیل چه شکلی دارد.


بنابراین هوس به سرشان افتاد که به تماشای فیل بروند.

گروهی در همان شب کنار طویله آمدند و یک به یک داخل طویله رفتند.و در تاریکی دستی به فیل کشیده و بیرون آمدند.


اولی که دستش به خرطوم فیل رسیده بودوقتی بیرون آمد گفت فیل مانند ناودان است


دومی که دستش به گوش فیل رسیده بودگفت:فیل مثل بادبزن است.


سومی که دستش را به پای فیل کشیده بود گفت:فیل مانند ستون است!


چهارمی که دستش به پشت فیل رسیده بود.گفت:فیل شبیه تخت است.


آری چون قضاوت آنها از تاریکی نشات می‌گرفت نظرهای گوناگون داشتند.اگر آنها شمع روشنی همراه خود داشتند و به طویله می‌رفتند فیل را آنگونه که هست معرفی می‌کردند و اختلاف از میانشان می‌رفت..


چشم دل باز کن تا دریا را ببینی!چشم سر تنها کف‌های روی دریا را می‌نگرد و همچون کف دست است که اجزاء فیل را در می‌یابد..


کف‌بین نباش بلکه دریا بین باش 



این حس قشنگ را تجربه کنید

دستهایش را رو به آسمان بلند می‌کند و فریاد می‌زند:


خدایا دستمو بگیر......


چه حس قشنگی است لحظه‌ای  که دستهایش رو به آسمان است وخدا دستانش را لمس می‌کند..


 به همراه زندگیش می‌گوید:تو هم حس لمس دستان خدا را تجربه کن!


می‌گوید:چطور دستانی که کثیف است بالا ببرم تا خدا دستان کثیفم را لمس کند..


می گوید:تو برای به دست آوردن روزی حلال دستانت کثیف شده خدا دستان تو را خیلی بیشتر از دستان به ظاهر تمیزی که نان حرام سر سفره می‌برند دوست دارد.


خدا بر دستان تو بوسه می‌زند.


آری! دستانتان را رو به آسمان بالا ببرید و با تمام عشق به آسمان چشم بدوزید تا خدا دستانتان رابگیرد و این حس قشنگ را تجربه کنید..