بوی پیراهن رسید
وقت گل گفتن رسید
ماه شعبان شد عقیم
چونکه ماه من رسید
جلوه پیغمبری نور چشم حیدری
یوسف زهرا تویی حجة بن العسگری
وا شده گل در چمن
آمده جانان من
یوسف مصر وطن
سیدی یابن الحسن
یا اباصالح مدد,یااباصالح مدد
بلبل را ببین که حتی در قفس هم میخواند.
پروانه را ببین که حتی با وجود کوتاهی عمر,از پرواز دست نمیکشد.
طاووس را ببین که زشتی پاهایش,افسردهاش نساخته.
زرافه را ببین که هرگز گردنکشی نمیکند.
کرم را ببین که بیدست و پا بودنش او را از حرکت باز نداشته.
جغد را ببین که شبها چگونه به مراقبه مشغول است.
عقاب را ببین که چشمانش را چگونه به هدفش دوخته.
سگ را ببین که تو نجس میخوانیش اما او به تو وفادار مانده.
گوسفند را ببین که چگونه قربانی خوشیها و ناخوشیهای توست.
زنبور را ببین که چگونه از گل شهد برمیآورد و از دشمن دمار.
لاکپشت را ببین که چگونه شجاعانه به جای لاک دیگران در لاک خود پنهان میشود.
پشه را ببین که چگونه غرور و عظمت تو را در هم میشکند و خشم نهفتهات را بیرون میریزد.
ماهی را ببین که چگونه سودای یک کرم کوچک او را به دام میاندازد.
اسب را ببین که چگونه از روی نجابت به ولی نعمت خود خدمت میکند.
و پرندگان را ببین که چگونه به هنگام آب خوردن نظری نیز به آسمان دارند.
نائل
اگر دروغ رنگ داشت شاید هر روز دهها رنگین کمان در دهانمان نطفه میبست و بیرنگی کمترین چیزها بود.
اگر عشق ارتفاع داشت.من زمین را در زیر پای خود داشتم و تو هیچگاه عزم صعود نمیکردی.آن گاه شاید پرچم کهربایی مرا در قلهها به تمسخر میگرفتی!
اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت.عاشقان سکوت شب را ویران میکردند.
اگر براستی خواستن توانستن بود محال نبود همیشه وصال عاشقانی که همیشه خواهانند و همیشه میتوانستند تنها نباشند.
اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود گامی بردارد.تو از کوله بار سنگین خویش ناله میکردی و شاید من کمرشکستهترین بودم.
اگر غرور نبود چشمهایمان به جای لبها سخن نمیگفتند و ما کلام دوستت دارم را در میان نگاههای گه گاهمان جستجو نمیکردیم.
اگر دیوار نبود نزدیکتر بودیم همه وسعت دنیا یک خانه میشد و تمام محتوای یک سفره سهم همه بود.و هیچ کس در پشت هیچ ناکجایی پنهان نمیشد.
اگر ساعتها نبودند آزادتر بودیم و با اولین خمیازه به خواب میرفتیم.
اگر همه ثروت داشتند دلها سکه را بیش از خدا نمیپرستیدند و یک نفر در خیابان خواب گندم نمیدید تا دیگری از سر جوانمردی بیارزشترین سکهاش را نثار او کند.اما بیگمان صفا و سادگی میمرد اگر همه ثروت داشتند.
اگر مرگ نبود همه کافر بودند و زندگی بیارزشترین کالا بود.ترس نبود.زیبایی نبودو خوبی هم شاید...
اگر عشق نبود.به کدامین بهانه میگریستیم و میخندیدیم؟
کدام لحظه ناب را اندیشه میکردیم؟
و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب میآوردیم؟
آری!بیگمان پیش از اینها مرده بودیم.
آزیتا
هنوز که هنوز است کارتون یا فیلمهای رابین هود را تلویزیون پخش میکند حتما میدانی که رابین هود و دوستانش -خیلی خیلی به فقرا احترام میگذارند و در عوض از پرنس جان و داروغهی ناتینگهام هیچ دل خوشی ندارند.
خب..کار این قهرمان چیست؟
دزدی!یعنی ما فکر میکنیم که دزدی کار خوبی است.!
مسئله این نیست که ما فکر میکنیم رابین هود یک شخصیت دوستداشتنی است.ما فکر میکنیم کار او,یعنی همان دزدی,کاری اخلاقی است و کار پرنس جان هم غیراخلاقی که پول مردم را به زور میگیرد.
ولی خودمانیم,دست آخر بدترین حرفی که ما درباره پرنس جان میزنیم یا همان چیزی که باعث میشود او را تبهکار بدانیم.این است که او حق دیگری را میخورد.ولی در عوض از رابین هود دفاع میکنیم که از خزانه مملکت دزدی میکند.!
بیا و خودت را بگذار جای پرنس جان,او هم فکر میکرد که داروغه آدم خوبی است که پول مردم را به زور میگیرد ولی رابین هود که پول خزانه را میدزدد یک تبهکار است و باید مجازات شود.
بین شما و پرنس جان چه فرقی هست؟
هر دو نفر شما میخواهید بگویید که دزدی بد است.ولی کاملا برعکس هم درباره موضوع قضاوت میکنید.
مرگ از زندگی پرسید:
این چه حکمتی است که باعث میشود تو شیرین و من تلخ جلوه کنم؟؟؟
زندگی لبخندی زد و گفت:
دروغهایی که در من نهفته است و حقیقتهایی که تو در وجودت داری....
ظاهرش مرگ و به باطن زندگی است
ظاهرش ابتر نهان پایندگی است
مولوی
............................