تــــــــرقـــی

تــــــــرقـــی

آغاز یک تغییر/گامی به سوی پیشرفت
تــــــــرقـــی

تــــــــرقـــی

آغاز یک تغییر/گامی به سوی پیشرفت

قشنگ‌ترین دختر

فاصله پیرمرد تا دخترک یک نفر بود.


روی نیمکتی چوبی روبروی یک آبنمای سنگی..


-پیرمرد از دختر پرسید:غمگینی؟


-نه.


-مطمئن؟


-نه.


-چراگریه می‌کنی؟


دوستام من رو دوست ندارن.


-چرا؟


-چون قشنگ نیستم.


-قبلا این رو به تو گفتن؟


-نه.


-ولی تو قشنگترین دختری هستی که من تا حالا دیدم.


-راست میگی؟


-از ته قلبم آره.


-دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستانش دوید شاد شاد.


چند دقیقه بعد پیرمرد اشکهایش را پاک کرد.


کیفش را باز کرد.عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت...