یک مرد روستایی به شهر امد....
و اینهای برای همسرش که تا ان موقع اینه ندیده بود خرید....
زن وقتی اینه وعکس خود را در ان دیدفکر کرد شوهرش زن دیگری گرفته است..
شکایت به مادرش برد,مادر نگاهی به اینه انداخت وعکس خود را با صورت پرچین و چروک در ان دید...
رو به دخترش کرد وگفت:دخترم نترس,این پیرزن زشت هرگز نمیتواند جای تو را در دل شوهرت بگیرد....