جهنم کجاست؟
مردی میمیرد و خود را در جایی میبیند که به خیال او دروازههای بهشت است.
راهنمایی به او میگوید که تمام ابدیت را در اینجا سپری خواهد کرد و اضافه میکند:
«کار من این است که هر چه شما درخواست میکنید در اختیارتان بگذارم»
مرد خوشحال میشود. و این را به حساب یک پاداش منصفانه برای آنچه به نظر او زندگی پرهیزگارانهاش در کره ارض بوده,میگذارد.از این رو شروع به درخواست چیزهای مختلف میکند.اول خیلی محجوبانه ولی به زودی خواستهای خود را بالا میبرد.تا بالاخره غرق در ارضای امیال خود یکی پس از دیگری میگردد.
پس از اینکه مدتی به این روال میگذرد.او خود را از این همه خسته و دلزده میبیند.و از راهنمای خود میپرسد.آیا میتواند ترتیبی دهد تا او به کره خاکی نگاهی بیفکند.
راهنمای او ترتیب این کار را میدهد.بعد از اینکه آن مرد انسانها را میبیند که در حال دست و پنجه نرم کردن با فشارها و سختیهای زندگی هستند. با شورو اشتیاق جدیدی به شادیهای خود باز میگردد.
اما بعد از مدتی غرق شدن در لذات خویش,دیگر آن مرد احساس میکند که به راستی از این وضع خسته شده است.از این رو به راهنمای خود میگوید:
«این بار من خواهش نامعقولتری دارم,آیا امکان دارد ترتیبی برای من بدهی تا بتوانم برای مدتی به جهنم نگاه کنم؟»
و راهنما تعجبزده پاسخ داد:«مگر فکر میکنی کجا هستی؟»