مسافری در فصل گرما به دهی رسید.چند بچه را دید که مشغول بازی هستند.به یکی از آنها گفت:آقا پسر قدری آب برایم بیاور که بسیار تشنهام.پسر به طرف خانه دوید و لحظهای بعد کاسه دوغی آورد و به مسافر داد.
مسافر که بسیار تشنه بود تمام دوغ را سر کشید.پسرک گفت:اگر مایلید باز هم برایتان بیاورم.
مسافر گفت: اگر باعث زحمت نشود بسیار بجاست.
پسر گفت: چه زحمتی در دوغ موش افتاده بود و ما میخواستیم آنرا دور بریزیم.
مسافر با شنیدن این حرف بشدت ناراحت شدو کاسه دوغ را بر زمین زد و شکست.
پسرک مادر خود را صدا زد و گفت:این آقا ظرفی را که با آن به سگمان غذا میدادیم شکست!
سه کارورز شیطان در دوزخ قرار بود که به همراه استاد خود جهت کارورزی و کسب تجربه عملی به روی زمین بیایند استاد دوره کارآموزی از آنها سوال کرد که برای فریب و اغفال مردم از چه فنونی استفاده خواهند کرد؟
شیطانک اولی میگوید:«من فکر میکنم از شیوه کلاسیکی بهره خواهم جست به این معنی که به مردم خواهم گفت:خدایی در کار نیست پس گناه را به تندباد بسپارید و از زندگی لذت ببرید.»
شیطانک دومی گفت:«من فکر میکنم به مردم خواهم گفت که جهنمی در کار نیست.پس گناه را به تندباد بسپارید و از زندگی لذت ببرید.»
شیطانک سومی گفت:من فکر کنم از شیوه عوامانهتری استفاده کنم.من به مردم خواهم گفت:که جای عجله و شتاب نیست فرصت برای توبه و آنچه مایلید به دست آورید بسیار است پس گناه را به تندباد بسپارید و از زندگی لذت ببرید.»
شما اخیرا به کدامین شیطانک گوش سپردهاید؟
انجام چه کاری را در زندگی به تعویق انداختهاید؟
به یاد داشته باشید:
امروز همان فردایی است که دیروز منتظرش بودیم.
پس قدر فرصتهای امروزتان را بدانید..
گنج تو در وجودتوست.جای دیگر در جستجوی آن مباش.
قصرها وپلها افسانه است.
باید که در وجود خود پل خود را بر پا داری قصر آنجاست.
گنج نیز همان جاست.
وقتی چیزی بسیار به چشمانمان نزدیک باشد
نمیتوانیم آنرا ببینیم
برای دیدن به فاصلهای نیازمندیم
از خدا خواستم دردهای مرا برطرف کند. خدا گفت: این کار من نیست کار توست که درد را رها کنی..
از خدا خواستم به فرزند معلولم سلامتی عطا کند خدا گفت:روح ابدی و جسم موقتی است.
از خدا خواستم که به من صبر عطا کندخدا گفت:صبر مقتول درد ورنج است و عطا نمیشود یاد گرفتنیاست.
از خدا خواستم به من خوشحالی بدهد خدا گفت: من به تو نعمتهایی میدهم خوشحال بودن به تو بستگی دارد.
از خدا خواستم مرا از دردها خلاص کند.خدا گفت:درد و عذاب تو را از علایق دنیا دور و به من نزدیکتر میکند.
از خدا خواستم معنویت مرا رشد دهد خدا گفت: تو خودت باید رشد کنی ولی من تو را پاک و پر بارت میکنم.
از خدا خواستم تمام لذایذ دنیا را به من بدهد خدا گفت: من به تو زندگی میدهم تا از همه چیز لذت ببری
از خدا خواستم کمکم کند تا دیگران را دوست داشته باشم همانطور که او مرا دوست دارد.
خدا گفت:بله
بلاخره خودت به آنجایی که باید رسیدی!
با خدا همه چیز ممکن میشود.
جعبه سیاه هواپیماهای تجاری, نارنجی رنگ است.
آن کسی که این جعبه را«سیاه» نامیده یا رنگ نارنجی را نمیشناخته یا مشکل کوررنگی داشته
زنبور عسل دو معده دارد, یکی برای انبار عسل و دیگری برای غذا خوردن.
اگر زرنگ نبود که نمیتوانست محصولی به این گرانی, یعنی عسل را تولید کند!
حس بویایی مورچه با سگ برابری میکند.
فکرش را بکنید اگر پلیس به مورچه قلاده بسته و از آنها برای پیدا کردن زندانیهای فراری کمک بگیرد چه میشود!
مورچهها هنگام مسموم شدن همیشه روی پهلوی راست میافتند.
کدام آدم بیکاری بوده که روی این موضوع تحقیق کرده و امر به این مهمی را کشف کرده است؟!
مرغ با شنیدن موسیقی تخم بزرگتری میگذارد.
فقط نباید موسیقی خیلی شاد باشد چون ممکن است مرغها حرکات موزون انجام دهند و آنوقت تخمها را چه بزرگ وچه کوچک بشکنند!