روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد.
شخصی نشست و ساعتها تقلای پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله را تماشا کرد.
ناگهان تقلای پروانه متوقف شد و به نظر رسید که خسته شده و دیگر نمیتواند به تلاشش ادامه دهد.
آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند و با برش قیچی سوراخ کوچک پیله را گشاد کرد.
پروانه به راحتی از پیلهاش خارج شد اما جثهاش ضعیف و بالهایش چروکیده بودند. آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد. او انتظار داشت پر پروانه گشوده شود و از جثه او محافظت کند. اما چنین نشد و در واقع پروانه ناچار شد همه عمر روی زمین بخزد و هرگز نتوانست با بالهایش پرواز کند. آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را خدا برای پروانه قرار داده بود تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد.
گاهی اوقات در زندگی فقط نیاز به تقلا داریم. اگر خداوند مقرر میکرد که بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم فلج میشدیم، به اندازه کافی قوی نمیشدیم و هرگز نمیتوانستیم پرواز کنیم.
مردی از دست روزگار سخت می نالید.
پیش استادی رفت و برای رفع غم و رنج خود راهی خواست.
استاد لیوان آب نمکی را به خورد او داد و از مزه اش پرسید؟
آن مرد آب را به بیرون از دهان ریخت و گفت: خیلی شور و غیر قابل تحمل است.
استاد وی را کنار دریا برده و به وی گفت همان مقدار اب بنوشد و بعد از مزه اش پرسید؟
مرد گفت: ...خوب است و می توان تحمل کرد.
استاد گفت شوری آب همان سختی های زندگی است.
شوری این دو آب یکی ولی ظرفشان متفاوت بود.
سختی و رنج دنیا همیشه ثابت است و این ظرفیت ماست که مزه آنرا تعین می کند
پس وقتی در رنج هستی بهترین کار بالا بردن ظرفیت و درک خود از مسائل است.
ای مهربان بخشنده!
مرا انگیزه ی بخشش عطا کن!
تا با بخشش دیگران حضورت درونم فزونی یابد
کمک کن تا بار کینه و رنجش را از دوشم بردارم
چون حائلی است میان من و تو ..
خوب میدانم وقتی از رنجش و دردهای درونی خلاص می شویم
دیدارمان وضوح بیشتری پیدا می کند..
من بر زشتیها چشم می بندم چون تو همه را نیکو خلق کرده ای
مرا سیرتی زیبا و قلبی بی کینه عطا فرما...
روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند
روز دارد و شب دارد
روشنی دارد و تاریکی دارد
کم دارد و بیش دارد
دیگر چیزی از زمستان نمانده تمام می شود
و بهار می آید