ممکن است مرا بشناسید
من همراه همیشگی شما هستم
من بهترین یارو سنگینترین بار شما هستم.
من شما را به پیش یا عقب میرانم.
من فرمانبر شما هستم
من به آسانی اداره میشوم فقط باید با من قاطع باشید
دقیقا به من نشان دهید که میخواهید چگونه انجام شود.
و پس از یکی دو بار تکرارخود به خود انجامش خواهم داد.
من خدمتگذار همه زنان و مردان بزرگ هستم.
و البته خدمتگذار همه شکست خوردهها هم هستم
ممکن است مرا برای سازندگی یا تخریب به کار اندازید
با من راحت و سهل باشید تا به راحتی تخریبتان کنم.
و با من قاطع باشید تا دنیا را به زیر پایتان بیاورم
من که هستم؟
.
.
.
.
.
.
.
من عادتم!!!!!
من همیشه خوشحالم ,میدانید چرا؟
برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم.
انتظارات همیشه صدمه زننده هستند.
زندگی کوتاه است پس به زندگیت عشق بورز
خوشحال باش و لبخند بزن
فقط برای خودت زندگی کن و قبل از اینکه صحبت کنی گوش کن
قبل ازاینکه بنویسی فکر کن
قبل از اینکه خرج کنی درآمد داشته باش
قبل از اینکه دعا کنی ببخش
قبل از اینکه صدمه بزنی احساس کن
قبل از تنفر عشق بورز
زندگی این است:
احساسش کن زندگی کن و لذت ببر
شکسپیر
در یک مهمانی دو پزشک سرمیز با هم نشسته بودند
یکی از آنها پیرمردی بازنشسته و دیگری پزشکی جوان و مشهور بود.
دکتر جوان خسته و آشفته با خستگی خودش را روی صندلی انداخت و گفت:ای کاش این تلفن برای چند لحظه از کار میافتاد.
از بس مریض و مراجعه کننده دارم نمیتوانم به کوچکترین کاری برسم.
پزشک پیر به آرامی گفت:میتوانم احساسات تو را به خوبی درک کنم.
چون خودم زمانی دقیقا وضع تو را داشتم.
اما خدا را شکرگزار باش که تلفنت به صدا درمیآید.
از اینکه مردم به تو محتاج و نیازمندند خرسند باش.
دیگر هیچ کس به من زنگ نمیزند .
چقدر آرزو داشتم تلفنم به صدا در میآمد.
دیگر نه کسی مرا میخواهد و نه نیازی به من دارد.
اکنون به من همچون کسی که یادش به خیر باشد اشاره میشود.
اگر دنیا آینه ماست.
هرآنچه در آن میبینیم.
به نوعی انعکاس چیزی در ماست.
ما ناگزیریم مسئولیتش را بپذیریم.
و اگر میخواهیم دنیای ما تغییر کند
آن را در درون خودمان تغییر دهیم
از اینرو ,زمانی که به دنیا نگاه میکنیم
و شاهد فقر ,گرسنگی ,درد,خشونت و اغتشاش هستیم
باید به خود بگوییم:
فقر, درد, خشونت,و اغتشاش درون من چیست که منعکس میشود؟
میدانم که دنیا آیینه من است
به عبارت دیگر آفریده من است
اگر چیزهایی که میبینم در من وجود نداشتند
پس نمیتوانستند در دنیای من وجود داشته باشند
لقمان حکیم به فرزند خود چنین پند داد:
ای فرزند!توبه را تاخیر مکن که مرگ ناگاه میرسد.
و هر که توبه را تاخیر اندازد یکی از دو خطر عظیم به او میرسد.
اگر زنده ماند دل او را زنگ معصیت میگیرد و سیاه و تیره میشود.و دیگر از آن محو نمیگردد.
و اگر مرگ فرا گرفت دیگر فرصت تلافی نمییابد
باید مواظب بود و از کلام لقمان حکیم عبرت گرفت زیرا :
در نخواندن نماز و به تاخیر انداختن آن و دیگر اعمال خیر نیز این دو احتمال و این دو بلا صادق است
زیرا اگر مرگ فرا نگیرد پیری وسستی و تنبلی سراغ انسان میآید.
و اگر مرگ هم فرا گیرد دیگر راهی برای جبران و تلافی نمیماند
پس بیایید با هم, اکنون که فرصت جبران هست به فکر باشیم که:
فردا دیر است و فرداها دیرتر..