خدایا...
خدا یا اسیرم نجاتم بده
ز جام و سبویت براتم بده
دلم روشن از آتش عشق کن
برویان گل سرخ زین خاربن
بسوزان دلم را گر این سخت سر
به عشق کسی جز تو بندد کمر
چنان کن که از این و آن گم شوم
به یاد تو فارغ ز مردم شوم
تو خوبی و خوبی تو را میسزد
ردای ربوی ترا میسزد
برویان گل نور در سینهام
ببر زنگ ظلمت ز آیینه ام
فرو بشکن این تخت بند تنم
مگر بر سر چرخ پایی زنم
بگوشم رسان نغمههای سروش
مرا بندهای کن به خوبان فروش
کرم کن زرحمت پناهم بده
به سر منزل مهر راهم بده
تو دانی که این خسته جان از محن
تو را دوست دارد خداوند من
اگر زشت نامم و گر نیک نام
تورا من طلب کردهام, والسلام
................................
سید مصطفی موسوی گرمارودی