تــــــــرقـــی

تــــــــرقـــی

آغاز یک تغییر/گامی به سوی پیشرفت
تــــــــرقـــی

تــــــــرقـــی

آغاز یک تغییر/گامی به سوی پیشرفت

مرا می بخشد

پسرفاطمه هر بار مرا می بخشد


با همین مرتبه صدبار مرا می بخشد


حال او بد شده ا زهر عمل ننگینم


با همان حالت بیمار مرا می بخشد


در نماز شب و حالت استغفارش


با همان دیده بیدار مرا می بخشد


رحمت خاص خودش را به دلم تابانده


با همان رحمت سرشار مرا می بخشد


نقطه ای نور درون دل من بود  و او


به نوک سوزن پرگار مرا می بخشد


من حواسم به خودم پرت شد و مولایم


بخداوند که بسیار مرا می بخشد



آسمان عشق





باز این چرخ و فلک چرخی نمود


آسمان عشق را رنگی نمود


رنگ پاکی ,رنگ عشق و سادگی


رنگ شیدایی و عشق و عاشقی


ناکسان را عشق لیلی ساز نیست


یار من این گفت گو دمساز نیست


جور لیلی بر دل مجنون خوشست 


تشنه لب را عالم جیحون خوشست


چون دل از ناز تو شیدایی شود


ناز همراهان دگر واهی شود


طالع عشق مرا رهبر تویی


مهدیا عشق مرا سرور تویی


آرزومند وصالت را ببین


شوکت عشق و جلالت را ببین


همرهی کن این دل رنجور ما


مرغ دل را رهبری کن ای خدا



لیلا فروغی راد

تو را دوست دارد






خدایا...


خدا یا اسیرم نجاتم بده


ز جام و سبویت براتم بده



دلم روشن از آتش عشق کن


برویان گل سرخ زین خاربن



بسوزان دلم را گر این سخت سر 


به عشق کسی جز تو بندد کمر



چنان کن که از این و آن گم شوم


به یاد تو فارغ ز مردم شوم



تو خوبی و خوبی تو را می‌سزد


ردای ربوی ترا می‌سزد



 برویان گل نور در سینه‌ام


ببر زنگ ظلمت ز آیینه ‌ام



فرو بشکن این تخت بند تنم


مگر بر سر چرخ پایی زنم



بگوشم رسان نغمه‌های سروش


مرا بنده‌ای کن به خوبان فروش



کرم کن زرحمت پناهم بده


به سر منزل مهر راهم بده



تو دانی که این خسته جان از محن


تو را دوست دارد خداوند من



اگر زشت نامم و گر نیک نام


تورا من طلب کرده‌ام, والسلام


................................


سید مصطفی موسوی گرمارودی

عیدتون مبارک



باید به همان سال دهم برگردیم

با بیعت در غدیر خم برگردیم

تا سوز عطش نکشته ما را باید

تابرکه‌ی اکملت لکم برگردیم


***

هر جا که غدیر رفته باران رفته

جنگل به کویرو کوهساران رفته

هرجاکه امام هست درمکتب او

حیوان هم اگر آمده انسان رفته


***

این بغض هنوز سربه شورش دارد

این چشم هزار چشمه جوشش دارد

این زخم هزارو چهارصد ساله ما

اندازه زخم تازه سوزش دارد


***

بر جای بماند از تو یک رد کافیست

از عشق نشانه‌ای در این حد کافیست

درک تو فقط حرف رسول الله است

یک شیعه اگر تو را بفهمد کافیست


***

دورو بر نور را که خلوت دیدند

انگار تو را چقدر راحت دیدند

این کوردلان توراندیدند اگر

یک عمرفقط از تو کرامت دیدند


***

از تو اثری شگرف مخفی مانده

آئین تو پشت حرف مخفی مانده

برگرد به تیغ حنجرم رابتکان

آهنگ تو زیربرف مخفی مانده


***

چشمی که به یک اشاره برمی‌خیزد

بادیدن یک ستاره برمیخیزد

شب را به نگاه خیره سنجاق نکن

خورشید تو هم دوباره برمی‌خیزد


***

توصیف تو حال دیگری می‌خواهد

نیروی خیال دیگری می‌خواهد

محدوده واژه‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها برایت تنگ است

این شعر مجال دیگری می‌خواهد.




شاعر:هادی جانفدا